«از کاخ مرمر بوی توطئه می آید»، این تحلیل را وبلاگ معروف بیداری را در پی انتشار خبری مانند خبر بالا درسوم تیر ?? نوشت هر چند مدت مدیدی است چراغ وبلاگش خاموش است ولی وقتی این خبر را می خوانم و یا اقسامی دیگری از این خبر می بینم یاد این نوشته می افتم که باید نسبت به آنها هشیار بود.
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
از این اتفاق:«دعوت خاتمی از ناطق برای کاندیداتوری مجلس» می توان دو برداشت کرد، یکی را برای رجا نوشتم. چند بار مقدمه بلاگفایی نوشتم ولی به لطف بلاگفا ارسال نشد. بی مقدمه:
عدهای از تاریخنویسان علاقه دارند که اگر میخواهند تاریخ علمی بنویسند، وقایع را پس از 40 سال درج کنند. این کار چندین فایده دارد. اول این است که حقایق پدیدهها و رخدادها بیشتر مشخص شده است و برای نگاشتن دقیق و منصفانه تاریخ، فرصت و امکان بیشتری وجود دارد.
از سوی دیگر، این امکان فراهم میشود تا در بررسی و تدوین تاریخ، آن گونه که تاریخدان می پسندد، تاریخ را بنویسد چرا که 40 سال زمان زیادی است که طی آن، بسیاری از ظرایف، چرخشها و حوادث تاریخی از اذهان عامه پاک شده است و چندان هم امکان انتقال شفاهی و سینه به سینه آن وجود ندارد.
انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران هنوز 40 ساله نشده است و تاکنون تاریخ مدونی برای آن نگاشته نشده است ولی اذهان و سینههای مردم، وقایع و پدیدهها و رفتارهای سیاسی افراد و گروهها را به صورت کلی به یاد دارند.
10 سال پیش، عدهای در این کشور عَلم آزادی و دموکراسی برداشتند: ما آزادیخواهیم و نسبت به 8 سال پیش تر از خود که دوره اختناق و تاریکی و قتل و جنایت بوده است، معترضیم! ما آمدهایم طرحی نو در اندازیم تا دیکتاتوری را به دموکراسی، و اختناق را به آزادی تبدیل کنیم. عالیجناب سرخپوش و اشباحی که دور او را گرفتهاند، فضای سیاسی کشور را برای نیل به منافع خود بستهاند و زندان و گلوله را سزای مخالفین کردهاند.
مردم معترض و ناراضی به روند ناعدالتی و فشار اقتصادی هم به هوای گشایش در وضع خود زمام امور کشور را به دست این گروه دادند. "اصلاحطلبان" و "دوم خردادیها" مسمای این گروه شد. این عده، مبنای شعارشان را نفرت از کاندیدای رقیب و جناح مقابل با محوریت رئیسجمهور قبلی قرار دارند.
با این حال، بمباران روزنامه، مجله، کتاب و سخنرانیهای پی در پی، این فرصت را ایجاد نکرد که سوال شود: شما که منادی تحقق دموکراسی و آزادی سیاسی و فرهنگی هستید، قبلاً چه کاره بودهاید؟ سابقه تاریخیتان چیست؟ آنچه که به عنوان جناح چپ به محوریت "سازمان مجاهدین انقلاب" و "مجمع روحانیون" شکل گرفته است، چه شاخصه ای دارد و سابقه تاریخی متعلقین به این جریان در انقلاب چیست؟ این عده که به دنبال تنشزدایی و تجدید نظر در شعارهای انقلاب در عرصه سیاست داخلی و خارجی هستند، پیش از این، چه کرده و گفتهاند؟
این جریان سیاسی با همراهی روشنفکری همیشه خفته ایرانی، وارد میدان شد و برای خود مبانی و اصول نظری نوشت: دموکراسیخواهی، پلورالیزم فرهنگی، لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی و جامعه مدنی ارزشها و ملاکهای عمل ما بوده و هستند و انقلاب اسلامی نیز چیزی غیر از این نیست. دیگرانی که دشمنان ما هستند، با تحریف اسلام و انقلاب ما را به خطا برده اند و این ما هستیم که اکنون می خواهیم مردم را از رقیت و بندگی نجات دهیم و حقوق پایمال شده آن ها را برگردانیم؛ حتی حق تنفس!
8 سالی که زمام مدیریتی کشور در ید این گروه بود، شعارها بر همین پایه و منوال دنبال شد. اما این شعارها و اهداف در عمل به چه چیزی انجامید و جلوههای برخوردهای دموکراتیک و حقیقتطلب در جوسازی و غوغازیستی و ترور شخصیت و لفاظیها و قیافه خود منتقدگیری و من هیچ کاره نیستم بازی و خودمظلوم نمایی رخنمون شد.
در انتخابات ریاست جمهوری بعدی، شعارهای در تنافر این اندیشه، زمام سیاسی کشور را از مردم به امانت گرفت.
پیش ازاین دوره نیز، 8 ساله ریاست جمهوری آقای هاشمی فرصت خوبی بود تا از ذهنها زدوده شود که دوآتیشه ترین منادیان و سینه زنان پرچم مبارزه با استعمار و استکبار، خالصسازی دانشگاهها و تفکیک اسلام آمریکایی از اسلام ناب چه کسانی بودند و آنهایی که به اسم ولایت همه را به بیدینی متهم میکردند، کسانی که خود حج ابراهیمی و برائت از مشرکین را از لوازم انقلاب برمیشمردند و مخالفان را به اشد وجه محکوم و منکوب میکردند.
این عده که شعارشان خط امام و اسلام اصیل بود، بعد از گذشت 8 سال چنان عوض شده بودند که گویی این آن نیست و ما دیگری هستیم.
با اینهمه اما از 84 تا 86 زمان زیادی نیست که روزنامهها و سایتها به آرشیوی غیرقابل دسترس تبدیل شوند و یا یک فتره تاریخی- فکری تازه ذهنها را از عملکردها و حب و بغضهای این گروه و جریان غافل کند.
در طی دو سالی که دولت نهم کار خود را پی گرفت، همین جناح آزادیخواه و دموکراسیطلب که مهمترین دشمن خود را جناح راست و خصوصاً هاشمی رفسنجانی شمرده بود، بازی تازهای را شروع کردند: حمایت مطلق از هاشمی رفسنجانی. البته این حمایت ابتدا از آنجایی شروع شد که کاندیداهای مورد نظرشان مورد اقبال مردم قرار نگرفتند.
دور دوم انتخابات ریاست جمهوری نهم: «برای جلوگیری از خشونت و اختناق به هاشمی رأی میدهیم» امضاء ستاد حامیان دکتر معین (زیر عکس آقای هاشمی رفسنجانی)
فرار از اختناق به دامان همان شخصی که 6 سال قبل، مظهر پدرسالاری دیکتاتورمآبانه ضد اصلاحات خوانده می شد؛ رجوع شود به تبلیغات انتخاباتی مجلس ششم. خاتمی، کروبی به علاوه رفسنجانی مثلث خودساختهای برای بقا!
جبهه دوم خرداد در یک بازتفسیر و آسیبشناسی (بخوانید چرخش استراتژیک) ایده، آرمانها و اهداف خود را، همگی در شخصیت تازه یافته هاشمی بازیافت.
این تغییر رویکرد، نه تنها در روزنامهها که در عملکردهای سیاسی رهبران و افراد شاخص این جریان سیاسی نیز نمود بارزی یافت. تا جاییکه برای کاندیداتوری انتخابات مجلس هشتم، محمد خاتمی رئیسجمهور سابق به سراغ کاندیدای رقیب خود ناطق نوری میرود و او را به انتخابات مجلس دعوت میکند. دعوتی همراه با اعلام حمایت همه جانبه از وی!
سیدمحمد خاتمی از علیاکبر ناطق نوری -سمبل و شاخصی که همه حملات دوم خرداد را در انتخابات ریاست جمهوری هفتم متوجه شد-، دعوت میکند تا در لیست و جبهه دوم خرداد حاضر شود تا مورد حمایت قرار بگیرد و برای ریاست مجلس وی نیز زمینه را فراهم کنند.
شاید 40 سال دیگر که تاریخ نوشته شود، تعجبی که ناشی از خواندن این خبر در مخیله خوانندگان بروز میکند، چندان نباشد که امروز هست.
دوباره خبر را بخوانید: جناب آقای خاتمی رقیب فکری و سیاسی خود را به عنوان همپیمان سیاسی و نظری به عرصه فعالیت هماهنگ انتخاباتی فرا میخواند.
این تناقض گفتاری و رفتاری، چندان بزرگ و غیرقابل انکار است که شاید آوردن شواهد و مصادیق و دلایل برای آن توضیح واضحات و تفسیر بدیهیات باشد.
البته سوءهاضمه سیاسی در برخورد با این اتفاق، باید با دقت نظر در تاریخ بیست و چند ساله انقلاب اسلامی رفع شود که عدهای سودای قدرت دارند چه با آزادی چه بدون آزادی. مهم رسیدن به صندلیهای قدرت است حتی اگر با دشمن خودخوانده ائتلاف و اتفاق کنند. به قول آقای خاتمی «بازی سیاست قواعد خود را دارد» و آن این است که شعارها و پرچمها بازیچهای بیشتر نیستند تا نیل به قدرت را سادهتر کنند. امروز که رقیب مشترکی به نام اصولگرایی وجود دارد، میتوانیم با دورترین آدمی که از نظر سیاسی با او فاصله داریم پیمان سیاسی ببندیم و برای این ائتلاف چارچوبهای تئوریک بنویسیم که «محافظهکاری همسایه دیوار به دیوار لیبرالیسم» است.
از چهل ساله مشروطه، شصت و اندی گذشته است. روشنفکران و قدرتطلبان حاضر شدند از مرجعیت و روحانیت استفاده کنند تا قدرت را بدست گیرند.
از چهل سالگی روی کارآمدن لیبرال دموکراتها در پس ملی شدن صنعت نفت هم بیش از ده سال گذشته است. روشنفکری و لیبرال دموکراسی با حمایت مذهب خود را از چنگ کودتا نجات داد و تا اشتباه بعدی خود، قدرت را در دست داشت.
این زنهار حتی برای کارکشتگان عرصه سیاس ورزی نیز جدی باید تلقی شود. جماعتی که تا دیروز تمامی تلاششان سیاه کردن یک چهره سیاسی بوده است، امروز نیز از پی نان و نامی اظهار رفاقت و دوستی شان یاد آمده است و باد قدرت از سوی دیگری وزیدن گرفته است.
آیت الله سرایی و اعتدال خوانی و پدرخوانده سازی شان بهانه ای بیش نیست تا روزگار لطفی دیگر کند و از منفذی دیگر، راهی به سوی قدرت پیدا شود.